امین و ایمانامین و ایمان، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

امین و ایمان

+عکس

نازنین زهرا، امین، ایمان اینجا هم برای مراسم بابا بزرگ من اومده بودین یزد... امین با گوشی مامان داره از من عکس میگیره ...
18 مهر 1391

اندر احوالات دوقلوها

ســــــــــــــــلام فسقلی های من هفته پیش روزهای اول یکم اذیت کردین ولی وقتی براتون جایزه گرفتن دیگه رفتین سر کلاس مامان جون براتون شمشیر خرید و مامان هم فکر کنم کامیون( اینو خودتون بهم گفتین) این شد که رفتین سر کلاس ولی مامان بهتون میگفت من میرم طبقه بالا کلاس ورزش (آخه بالا برای مامانا ورزش گذاشتن) تا شماها کلاستون تموم بشه ولی میومد خونه و دوباره بر می گشت دنبالتون.... یه روز که مامان برگشته بود خونه... وقتی می خواست بیاد دنبالتون حواسش نبود و یه روسری دیگه سر کرده بود... ایمان هم که حواسش جمع بوده برگشته گفته مامان رفتی خونه؟! مامان: ، نه چرا؟ ایمان: پس چرا روسریت و عوض کردی؟ مامان: ، آهان... ورزش که رفتم حسابی عرق...
15 مهر 1391

عکس

فدات بشم با اون تیپت من اومده بودم خونتون و قرار بود عصر با هم بریم هفت حوض.... امین هم که ناز کرد و نذاشت ازش عکس بگیرم این شبش که رفتیم هفت حوض اینجا من و عمو مرتضی نامزد بودیم و عمو یزد بود.... شما هم دنبال تلفن عمومی می گشتین و سریع کارت و ازم میگرفتین و جلوتر می رفتین کارت و میزدین تا من بیام.... اینجا اولین دفعه ای هست که عمو مرتضی اومد خونه مامان جون... شلوارکت شم یادی از گذشته.... این عکس و فکر میکنم دایی محسن براتون درست کرده.... اینم اولین دفعه یی که اومدین یزد و رفتیم اسب سواری.... داشتید با زهرا سادات بازی می کردین این عکسا کیفیت آنچنانی نداره... یادم نیست با چی گرفتم.... و...
10 مهر 1391

8مهر و آغاز پیش دبستانی

سلام خوشگلای های من... امروز که 8وم مهر باشه، شما باید میرفتین مدرسه ... اولش که عمو موسیقی آورده بودن و جشن بوده... بعد هم باید میرفتین سر کلاس.... که شما گریه کردین و نرفتیم... مامان هم مجبور شد تا ساعت 11.30 اونجا وایسه.... وقتی خاله مینا زنگ زد و باهاتون صحبت کرد ایمان گفت که می ترسم مامانم بره و دیگه نیاد دنبالم.... خاله هم یکم باهات حرف زد و گفت که مامانت بر میگرده و.... امین هم که هفته پیش رفته بود سر کلاس... این هفته وقتی ایمان و دید که نمیره او هم نرفت.... این هم از کارای امروزتون ...
8 مهر 1391

عکس های 1 ماهگی تا 1 سالگی

از اونجایی که از هم دوریمو هر کدوم تو یه شهری زندگی می کنیم فعلا این عکسایی که دارمو می زارم تا بعد از مامان عکساتونو بگیرم برید ادامه مطلب اینجا 19 روزتون بود و اولین بار که اومدیم تهران و دیدیمتون... عاشق این عکسم ...
8 مهر 1391