اندر احوالات دوقلوها
ســــــــــــــــلام فسقلی های من
هفته پیش روزهای اول یکم اذیت کردین ولی وقتی براتون جایزه گرفتن دیگه رفتین سر کلاس
مامان جون براتون شمشیر خرید و مامان هم فکر کنم کامیون( اینو خودتون بهم گفتین)
این شد که رفتین سر کلاس ولی مامان بهتون میگفت من میرم طبقه بالا کلاس ورزش (آخه بالا برای مامانا ورزش گذاشتن) تا شماها کلاستون تموم بشه ولی میومد خونه و دوباره بر می گشت دنبالتون....
یه روز که مامان برگشته بود خونه... وقتی می خواست بیاد دنبالتون حواسش نبود و یه روسری دیگه سر کرده بود...
ایمان هم که حواسش جمع بوده برگشته گفته مامان رفتی خونه؟!
مامان: ، نه چرا؟
ایمان: پس چرا روسریت و عوض کردی؟
مامان: ، آهان... ورزش که رفتم حسابی عرق کردم روسریم خیس شد این شد که زود رفتم خونه روسریمو عوض کردم و برگشتم پیش شما!
(مامان مجبور شد دروغ بگه)
شعر روزهای هفته هم بهتون یاد دادن که شما وقتی به 5 شنبه میرسید ادامش میگین 6 شنبه، 7 شنبه...
همین دیگه....
دوستون دارم
بابای